خانه ای در شهر قصه ها

به گزارش پرسینا بلاگ، خانه فیروزه ای > بهار کاشی:روبه روی خانه ما یک مزرعه آفتابگردان است. شاید باورتان نشود و بگویید مگر خانه شما در شهر قصه هاست؟ راستش بارها این سؤال را از خودم نموده ام. نمی دانم شاید ما در شهر قصه ها زندگی می کنیم.

خانه ای در شهر قصه ها

پاییز و زمستان هرسال، هرصبح از پنجره ی اتاق به زمین خالی نگاه می کنم. هرصبح روزهای باقی مانده از زمستان را می شمارم و با خودم می گویم فقط 30 روز دیگر تا بهار، فقط 20 روز دیگر تا بهار، فقط 10 روز دیگر تا بهار...

هرصبح با شوقی بیش تر از روز قبل از خواب بیدار می شوم و به مزرعه ی آفتابگردان ها نگاه می کنم. چشم هایم پی بارانی می گردد که باریده باشد و زمین را تازه نموده باشد. زمین خیس حالم را خوب می نماید. نشانم می دهد زندگی وجود دارد. می گوید چند روز دیگر آفتابگردان ها رو به آسمان سر بلند می نمایند. روزهای اسفند، روزهایی که بوی بهار دارند از تماشای انتظار من می خندند و می گویند: چه قدر بی تاب شده ای. حالا زمان می برد تا آفتابگردان ها از خاک بیرون بیایند.

به اسفند می گویم: من تمام روزهای سرد را با همین تابِ کم طاقت پشت سر گذاشته ام. همین که می دانم بهار، آفتابگردان ها را به من بر می گرداند کافی است. حالا هر چند روز که مانده باشد. آفتابگردان ها آمدنی هستند.

دیگر خیلی نمانده است تا تماشای آن گل های خوشرنگ خورشیدی. من طبق عادت هر روزه صبح، اول از همه پرده را کنار می زنم و به مزرعه ی آفتابگردان ها نگاه می کنم و توی دلم روز ها را کم می کنم. بعد از خودم می پرسم مگر ما در شهر قصه ها زندگی می کنیم که رو به روی خانه مان مزرعه ی آفتابگردان داریم؟

من فکر می کنم که ما در مرز قصه و واقعیت زندگی می کنیم. خانه ی ما مرز این دو جهان است. من از تصور خیالی بودن خودم ته دلم خالی می گردد و با خنده هایی ریز، یواشکی می گویم: خدایا متشکرم که ما را در شهر قصه ها آفریده ای.

شرنگ خورشیدی. من طبق عادت هر روزه صبح، اول از همه پرده را کنار می زنم و به مزرعه آفتابگردان ها نگاه می کنم و توی دلم روزها را کم می کنم. بعد از خودم می پرسم مگر ما در شهر قصه ها زندگی می کنیم که رو به روی خانه مان مزرعه آفتابگردان داریم؟

من فکر می کنم که ما در مرز قصه و واقعیت زندگی می کنیم. خانه ما مرز این دو جهان است. من از تصور خیالی بودن خودم ته دلم خالی می گردد و با خنده هایی ریز، یواشکی می گویم: خدایا متشکرم که ما را در شهر قصه ها آفریده ای.

تصویر: تابلوی گل های آفتابگردان، اثر ونسان ون گوگ

منبع: همشهری آنلاین
انتشار: 4 تیر 1398 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: persinablog.ir شناسه مطلب: 224

به "خانه ای در شهر قصه ها" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "خانه ای در شهر قصه ها"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید